یا میکده را دربند، ای رند شرابی را
یا چشم بپوش امشب مستی و خرابی را
تا گرد وجودم را بر باد فنا ندهد
از دست نخواهد داد این آتش و آبی را
یکباره پریشان کرد، مارا، چو پریشان کرد
بر روی مه آسایش، زلفین سحابی را
از قهقه ی بیجاست ای کبک دری، کز خون
شاهین کندت رنگین، چنگال عقابی را
رو دست بشوی از تن، ز آن پیش که خود سازد
سیلاب فنا ویران، این کاخ ترابی را
ای خواجه یکی گردد، خود بحر و حباب آخر
در بحر چه بسیاری، این شکل حبابی را؟
آهم بفلک بر شد از جور رقیب امشب
تا خود چه اثر باشد، این تیر شهابی را
القصه مکن باور افسانه ی واعظ را
کی گوش کند عاقل هر بانگ غرابی را(2)
بشنو سخن وحدت ای تشنه که آب آنسوست
بیهوده چه پیمایی، ایندشت سرایی را؟